یک عمر از دوری او بی تاب بودم
او مثل دریا بود و من مرداب بودم
ای کاش من هم مثل او بودم چه می شد؟
من هم اگر مانند او نایاب بودم
یک شب به یادش ماه را دیدم ولی باز
تنهاترین مرد شب مهتاب بودم
او ماهی افتاده ای در تور بود و
من دلخوش جان کندن قلاب بودم
یک شب صدایش کردم و او گفت: جانم؟
مبهوت خوابی اینچنین جذاب بودم
شاید غزل های مرا خواند و دلش سوخت
من سالها دنبال شعری ناب بودم
او رفت و صد افسوس وقت رفتن او
من خواب بودم خواب بودم خواب بودم
کلمات کلیدی: جعفر عابدینی
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست
حتی گره اخم خدا واشدنی نیست
از حاصلضرب من و تو عشق بپا شد
از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست
من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود
من با تو شدن، ایندفعه گویا , شدنی نیست
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار
رویای قشنگیست و اما شدنی نیست
از دوری هم، هر دو چه بیمار و خرابیم
اندازه ی این عشق که معنا شدنی نیست
پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر،
با وصله و اصرار و دعا... ماشدنی نیست
کلمات کلیدی: محمد علی بهمنی
بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم
بر شانه ی تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام، امّا گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربتام آنقدر بگویم که پس از تو
حتّصی ننشسته ست غباری به مزارم
ای کشتی جان! حوصله کن می رسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
کلمات کلیدی: فاضل نظری
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانینوشتم جز پریشانی نبود
همدمی مابین آدمها اگر مییافتم
آهِ من در سینهام یک عمر زندانی نبود
دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود، آیین این مردم مسلمانی نبود!
خار چشم این و آن گردیدن از گردنکشیست
دسترنج کاجها غیر از پشیمانی نبود
چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود
منکه در بندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟
کاش راه خانهات اینقدر طولانی نبود
کلمات کلیدی: علیرضا بدیع
لکنت شعر و پریشانی و جنجال دلم
چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم
کاش میشد که شما نیز خبردار شوید
لحظهای از من و از دردِ کهنسال دلم
از سرم آب گذشتهست مهم نیست اگر
غم دنیای شما نیز شود مالِ دلم
عاشق نان و زمین نیستم این را حتما
بنویسید به دفترچهی اعمال دلم
آه ! یک عالمه حرف است که باید بزنم
ولی انگار زبانم شده پامال دلم
مردم شهر ! خداحافظتان من رفتم
کسی از کوچهی غم آمده دنبال دلم
کلمات کلیدی: نجمه زارع